گاه گاهي كه دلم تنگ و نگاهم ابري است ، كاش ميشد كه تو را ميديدم
خواجه حافظ شیرازی : چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود کام بستانم از او یا داد بستاند ز من گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگرید کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم عشق در هر گوشه ای افسانهای خواند ز من
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pichak |