خسته تر از آنم که بمانم....
من از وعده های تو خالی تو ...پرم ..
درد میکشم تا از هوایت تهی شوم ....
و در ادراک سخت دردناک این تهی شدن :

تو را سخاوتمندانه ..به دستان پدرت ..که سرسختانه مرا کوبید ....می بخشایم
تو را به تلخی نگرانی های مادرم ..........فریاد های بی صدای پدرم .......
بی حرمتی های حاصل از وعده های پوشالی ات .......
به تابناکی توهم زده ذهن تاریکت ...
تو را به عادتی که بی ثمر رنگ عشق برخود گرفت می بخشایم ....
من تو را با ابهت عشقم ......به حقارت هوسهایی که ..........
در تو می آیند و میروند می بخشایم
شاید روزی در یائسگی روحم....بی پروا ...عشقت را ..به همان خدایی که تو را
برمن نازل کرد ...ببخشایم ........
آنگاه ...رها ..می شوم....خالی ..از ....درد بی تو بودن ....